شعرهای عاشقانه
شعرهای عاشقانه
دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر,شعر دوستی, :: 22:16 :: نويسنده : خالقی

دوستی در گرانمایه ی ما

دوستی زمزمه ی شادی ما

دوستی روزنه ی هستی ما

دوستی آرزوی روشنی ها

دوستی راز گل آبی ما

دوستی سایه ی مهتابی ما

دوستی نور بشر در ظلمات

بهترین نور خدایی

وببین به این رسایی

به ظرافت زمانها

نرود زیاد ما زود

 

دوستی را،دوستی را

یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:8 :: نويسنده : خالقی

ذات شب اینگونه است

نور آن با پرده است

ذات روز بخشنده است

در برش آزادگی است

ذات گل اینگونه است

شبنمش بی رویه است

ذات آرامش او

مثل یک باغچه است

مثل یک همدم تاریکی شب

مثل یک پرده ی آزادی روز

مثل یک همدم بلبل در باغ

ذات من در بر پرده مانده است

شب و روزش پیدا نیست

 

با گل است یا بلبل است ؟

شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:44 :: نويسنده : خالقی

من از دیار درک هستی آلوده ی زمین می آیم

من از غربت واژه های کلام و

از کره ی ناتوانی احساس

من از جاده های پرپیچ و خم آرام می آیم

 

بالهای ذهن من شکسته است

 

جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:آغازنو,شاعر گمنام,شعر,شعرعاشقانه,شعرعارفانه, :: 10:19 :: نويسنده : خالقی

کوه افکار به دوش آوردم

می روم تا بی انتها امواج نور

می روم تا کشم دردی از هجران خدا

طرحی از خلقت را

می روم تا پایان کوچه ی سرد

می روم تا قله ی احساس را فتح کنم

می روم تا اوج تا پایان دور

می روم سبز شوم

می روم اشنایی را آغاز کنم با آسمان

می روم بارانی شوم در جاده ی آغاز

 

می روم سبز شوم

شاعر:گمنام

 

پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر, :: 11:3 :: نويسنده : خالقی

باد صبا

مژده ای خسته دلان باد صبا می آید

چو روی سوی دگر باد صبا بازآید

تو چه دانی که صبا از نفست هست تر است

روی آن کوی دوست بنشسته است زیبا

روی آن سنگ نوشت نروید از یادم

که به یاد شما دل من آزاد است

دل آزرده اگر هست نباشد اینجا

 

چون صبا خسته دلان را می کند دل شادان

شاعر:گمنام

 

چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:مولانا,شعر,عاشقانه,عارفانه,, :: 10:57 :: نويسنده : خالقی

تا عشق تو سوخت همچو عودم         یک عقده نماند از وجودم

گه با روی چرخ رخنه کردم                   گه سکه آفتاب سودم

چون مه پی آفتاب رفتم                       گه کاهیدم، گهی فزودم

 



ادامه مطلب ...
سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:40 :: نويسنده : خالقی

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود   وارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شود
خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد   یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود
هر کی شدت حلقه در زود برد حقه زر   خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود
آب چه دانست که او گوهر گوینده شود   خاک چه دانست که او غمزه غمازه شود
روی کسی سرخ نشد بی‌مدد لعل لبت   بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود
ناقه صالح چو ز که زاد یقین گشت مرا   کوه پی مژده تو اشتر جمازه شود
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود   آنچ جگرسوزه بود باز جگرسازه شود

دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:معینی کرمانشاهی,شعر,عجب صبری خدادارد, :: 9:35 :: نويسنده : خالقی

 عجب صبري خدا دارد !

 اگر من جاي او بودم
همان يك لحظة اول .. كه اول ظلم را مي‌ديدم از مخلوق بي‌وجدان ،
جهان را با همه زيبايي و زشتي، به روي يكدگر ، ويرانه مي‌كردم
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم ، كه در همسايه صدها گرسنه ،
چند بزمي گرم عيش و نوش مي‌ديدم ،


ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:13 :: نويسنده : خالقی

بشکفد بار دگر لاله‌ی رنگین مراد
غنچه‌ی سرخ فرو بسته‌ی دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روز گاری که به سر آمده آغاز شود

روزگار دگری هست و بهاران دگر
کاشکی آینه‌ای بود درون بین که در او
خویش را می‌دیدم
آنچه پنهان بود از آینه‌ها می‌دیدم

می‌شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن

 

شاد بودن هنر است
شاد کردن، هنری والاتر

لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی‌جان شب و روز
بی‌خبر از همه خندان باشیم
بی‌غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

شاد بودن هنر است
گر به شادی تو دل‌های دگر باشد شاد

 

زندگی صحنه‌ی یکتای، هنرمندی ماست
هر کسی نغمه‌ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

ژاله اصفهانی

 

تا گریزان گشتی ای نیلوفری چشم از برم

درغمت از لاغری ، چون شاخه ی نیلوفرم

تا گرفتی از حریفان جام سیمین ، چون هلال

چون شفق ، خونابه ی دل می چکد از ساغرم

خفته ام امشب ،ولی در جای من دل سوخته

صبحدم بینی که خیزد دود آه از بسترم

تار و پود هستی ام بر باد رفت ، اما نرفت

عاشقی ها از دلم ، دیوانگی ها از سرم

شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد

آتشی جاوید باشد، در دل خاکسترم

سرکشی آموخت بخت از یار ، یا آموخت یار

شیوه ی بازیگری از طالع بازیگرم ؟

خاطرم را الفتی با اهل عالم نیست نیست

کز جهانی دیگرند و از جهانی دیگرم

گرچه ما را کار دل ، محروم از دنیا کند

نگذرم از کار دل ، وز کار دنیا بگذرم

شعر من رنگ شب و آهنگ غم دارد ، " رهی "

زانکه دارد نسبتی ، با خاطر غم پرورم

رهی معیری (دی ماه 1338 )

من دیوانه وار این شعر را دوست دارم شاعرش هم گمنام نیست ولی به خاطر زیبایی فوق العاده اش اینجا گذاشتم تا همه بتونن این شعر پر احساس و زیبا را ببینند .

زهی عشق ، زهی عشق که ماراست ، خدایا

چه نغزاست و چه خوب است و چه زیباست خدایا

چه گرمیم،چه گرمیم،از این عشق چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا

زهی ماه ،زهی ماه ،زهی باده همراه

که جان را و جهان را بیاراست خدایا

زهی شور،زهی شورکه انگیخته عالم

زهی کار،زهی بار که آنجاست ،خدایا

زهر کوی،زهر کوییکی دود دگرگون

دگر بار،دگربار چه سوداست خدایا

نه دامی ست نه زنجیر، همه بسته چراییم؟

چه بند است چه زنجیر که برپاست خدایا

چه نقشی است، چه نقشی است در این تابه دلها

غریب است، غریب است، زبالاست ،خدایا

خموشید، خموشید که تا فاش نگردید

که اغیار گرفته است چپ و راست ، خدایا

ای یوسف خوشنام ما ، خوش می روی بر بام ما

ای در شکسته جام ما،ای بر دریده دام ما

ای نور ما ، ای سور ما ، ای دولت منصور ما

جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما، ای قبله و معبود ما

آتش زدی درعود ما، نظاره کن در دود ما

ای یار ما،عیار ما، دام دل خمار ما

یا وامکش از کار ما، بستان گرو دستار ما

در گل بماند پای دل، جان می دهم ، چه جای دل

وز آتش سودای دل ، ای وای دل ، ای وای ما

 

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر, :: 13:23 :: نويسنده : خالقی

ای عشق به نام عشق بدنام شدیم

پرواز ده از یک غرور در دام شدیم ،در دام شدیم

یک جرعه کشیده کار ما را به جنون

جان دگری زدیم و آرام شدیم

 

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر, :: 13:21 :: نويسنده : خالقی

معنی این حرفها یعنی بیا از تمام کینه ها عاری شوی

زخم یک پروانه را درمان کنی ، در کویر سینه ای جاری شوی

....

**********************************

ای عشق تو را از حد برون می خواهم یعنی که فراتر از جنون می خواهم....

 

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر, :: 13:20 :: نويسنده : خالقی

ای عشق بسی کشیدم از درد عذاب

ای در زعشق برم تب و تاب

ای دیر که اگر رازداری نکنی

اینجاست که کار دل خراب است ، خراب

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر, :: 13:18 :: نويسنده : خالقی

ای عشق ، ای عشق چه تلخ روزگار آمده است

...

این عمر دو روز بی بهار آمد و رفت

کوتاه به سال عمر ما این بود بزم

یکدم ،یکدم چو سمند بی سوار آمد و رفت

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر, :: 13:15 :: نويسنده : خالقی

بی وجود شعله از شمعش چه سود

هر که عاشق گشت کم کم آب گشت

جزء ناپاکش برفت و آب گشت

ای اسیر عشق تن پرورده شد

جزء خاکستر...

پرده تن پاره کرد و دل نمود

...

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر, :: 12:46 :: نويسنده : خالقی

این همه غل و غش از بی عشقی است

هر که بی عشق است از دل شسته است

نیک بختی در وجود عشق است

نیک بخت است آنکه با عشق داد دست

ای جوانان زندگی مال شماست

از چه رو در عشقتان چون و چراست

از خودش هم روح انسان خسته شد

زان دمی که با طمع پیوسته شد

هیچ گاهی غصه خوردن خوب نیست

هیچ گاهی غصه خوردن جامه ی محبوب نیست

غصه هایت را بده درمان بجو

یافت گردد غصه ها کوه به کوه

دل مده بیهوده بر هر خار وخس

خیز دیگر شکوه را خاموش کن

رو صدای زندگی را گوش کن

 

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر, :: 12:16 :: نويسنده : خالقی

ای دل آگه دلخوریها را بنه

مرغ جان را بیشتر پرواز ده

عشق یعنی شور و شادی و نشاط

عشق یعنی باغ گل در یک حیاط

زین جهان اندک توقع کافی است

آنچه دست آریده کوشش وافی است

عشق یعنی بزم شادی و سرور

در دل شهر و نقاط سوت و کور

 

 

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر, :: 12:5 :: نويسنده : خالقی

عشق یعنی شیرخواری بردوپا

ایستد مادر به اوگوید بیا

مادرش را اولین لبخند او

صد سخن دارد بدون گفتگو

عشق یعنی یک تبسم به در

پیش از آنکه دور رود از در به در

.....

 

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر, :: 12:0 :: نويسنده : خالقی

عشق یعنی گرمی لبخند تو

می شود با بال سرخ عاطفه تا فراسوی افق پرواز کرد

می شود با یاری حسی لطیف عشق را با یک تپش آغاز کرد

می شود  در بیکران آسمان شعر سرخ یک شقایق را سرود

می شود گل های دل را آب داد ، می شود تا آبی دریا شکفت

...

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر, :: 11:53 :: نويسنده : خالقی

با عبور تو یک ستاره از مدار چشم من گذشت

رفت ، رفت آن طرف تر از تمام لحظه ها

رفت تا بهار را بیاورد

رفت تا پرنده را صدا کند

رفت تا روزهای خالی مرا پر از خدا کند

رفت و من غرق بی بهانگی شدم

با عبور تو یک ستاره از مدار چشم من گذشت

غروب کرد

غروب کرد

غروب کرد

 

رفت و هیچ گاه برنگشت

سلام دوستای خوبم .خبر خوبی برای شما که شعرهایی گفتید و آنها را رها کردید بدون اینکه در کتابی چاپ شده باشد برایتان دارم.

می دونم این شعرها رو جای دیگه ای به شرطی که از اینجا کپی نشده باشه نمی بینید .پس می تونید لذت ببرید و بدونید که شاعران این شعرها گمنامند .

شما هم اگه شعری داشتید از خودتون بنا به درخواستتون براتون تو این وبلاگ قرار می دم . من می خواستم شعرهایی از افراد گمنام که حتی دیوان شعری هم ندارند  جمع آوری کنم و آنها را در یک کتاب چاپ کنم البته باذکر اسم و فامیل این عزیزان اگر شما هم جزو این افراد هستید و دوست دارید کمکتون کنم در خدمتم .ایمیل منnkhaleghi89@yahoo.com

خدایا دستانمان را در جهت ضریح ستارگان اما برای تو بلند می کنیم تا پریشانی انگشتهایمان را ببینی .

نکته : شعرهای گمنام شماره گذاری شده اند از 1 تا 14 شعرهای گمنامند و بقیه شعرهای شعرای معروف و عزیزمان هستند.

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر, :: 11:35 :: نويسنده : خالقی

عشق یعنی طفل نوزادی به خواب

فارغ از سودای خواب نان و آب

عشق یعنی کودکی بازی گل

عشق یعنی نوجوان پابند دل

عشق یعنی خواهش و آزرم دل

دل بخواهد شرم گوید شو خجل

عشق یعنی یک نوای آشنا

آشنا با خاطرات شاد ما

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر, :: 11:29 :: نويسنده : خالقی

ای عشق به اصل خویش بازم گردان

آگاه ز لحظه های رازم گردان

پرهیز و سخاوتم ده و درویشی

جز عشق ز هر چه بی نیازم گردان

 

 

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه,شعر, :: 11:22 :: نويسنده : خالقی

گر تمام مردمان عاشق شوند

بر مقام آدمی لایق شوند

مکتب عشق است دنیا بی گمان

طفل نوآموز آموزد به جان

عشق مادر،عشق بازی ،عشق یار

تا سپس عاشق شود بر کردگار

گر بنوشد شربتی مهمان تو

کم تواند بشکند پیمان تو

درد عشق ار نیست درد هر کسی

می توان آموخت از عاشق تری

هر کسی میل درستی داشت او

عاشق است و بایدش خوانی نکو

گشته بی عشقی پدیداری زمان

عشق رفته از میان مردمان

معنی عشق بر همه دیگر شده

عقل جزئی بر همه سرور شده

عقل را بگذار و راه عشق رو

در چنین راهی است عاشق تر جلو

 

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:شعر گمنام,شعرعاشقانه,شعرعارفانه ,شعر, :: 11:7 :: نويسنده : خالقی

تا توانی چشم جان را باز کن

در هوای جان ودل پرواز کن

دل برد مارا به سوی ذات پاک

گر شود پاگ از غبار و گرد وخاک

عشق گامی در تعالی بروجود

آنکه بی عشق است از عمرش چه سود

عشق یعنی نظم در کار خدا

هر که بد باشد بدش باید سزا

اندکی از این نداها در دلت

گر کند جا حل نماید مشکلتو

عش یعنی جلوه گل در بهار

هدیه باشد از خدا بر موی یار

می تواند هر دلی دریا شود

گر در آن دل عشق حق پیدا شود

زاغ زیبای زمستان چون پرید

بلبلی در نوبهاران سررسید

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
پيوندها


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 19
بازدید کل : 20984
تعداد مطالب : 27
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1